«… دورۀ خلافت او (=حضرت علی)، تقریباً، یکسره، در جنگهای داخلی گذشت و نقشه هایی که در اصلاح امور داشت، ناتمام ماند…
افراط و دقّتی که در اجرای عدالت و در تَبَعِیت (=پیروی) از سیرت و شیوۀ رسول داشت، برای وی موجب دشمن تراشیها شد. از آن که در روزگار خلفای سه گانه، مخصوصاً، بر اثر توسعۀ فُتوح (=پیروزیها) و کثرت غنایم، در احوال مسلمین تغییرها پدید آمده بود و با مقتضیات جدید اجرای شیوه یی که درعهد رسول جاری بود، دشواریها داشت. اصراری که علی در این باب به خرج میداد، وی را در نزد کسانی که طی این رُبع قرن، آن همه تغییر یافته بودند، تحمّل ناپذیر میکرد. با این همه وی بازگشت به سیرتِ (=روش) رسول را ـ بدون ذرّه یی انعطافـ لازم میشمرد و این را برای اصلاح فسادی که طی این سالها در احوال مردم رخ داده بود، واجب میدانست. این طرز فکر او برای کسانی که با اوضاع و مقتضیات جاری خوگرفته بودند، غیرعملی به نظر میآمد. امّا، وی در اجرای این نقشه تا حدّ ممکن پافشاری میکرد. وقتی به خلافت رسید، تمام اموالی را که در بیت المال مدینه، کوفه و بصره یافت، بین مسلمین تقسیم کرد. حتّی، آذوقه یی را هم که در بیتُ الطّعام ذخیره بود به مستحِقّان داد… علی در کار حقّ نفع خویش را نمیجست و به جلب دوستان و اِستمالتِ (=دلجویی) دشمنان هم نمی اندیشید. در اجرای عدالت و در طلب حقّ از جانبداری و میل و تعصّب خودداری می ورزید و این کار وی، نه فقط طَلحه و زُیبر را از وی رنجانید، برادرش عَقیل ابن ابیطالب و پسر عَمّش عبداللّه بن عباس را هم از وی ناخشنود کرد… با یاران خویش، علی، دوستانه میزیست، اگر او را به میهمانی میخواندند، میرفت و اگر از او چیزی میخواستند، میداد. با این همه وَقار و هَیبَتی تمام داشت، چنان که در پیش او یاران گستاخ نمیشدند و تا او به سخن نمی آمد، دیگران چیزی نمیگفتند. علی در عبادت اِخلاصِ بسیار نشان میداد و در کار حلال و حرام دقّتی به سرحدّ وسواس داشت و اگر هم، گاه، تُهیدست نبود باز از چیزی که آن را تَفنّن و تجمّل میشمرد، اجتناب میکرد... انبانی را که در آن آرد جو داشت و از آن برای خود نان میپخت، غالباً، میبست و مُهر میکرد. میگفت دوست ندارم در شکم خویش چیزی جای دهم که ندانم از کجاست... گاه اتّفاق میافتاد که جز قَطیفه (=جامۀ پُرزدار)یی بر تن نداشت و بسا که در زمستان از سرما میلرزید و حاضر نبود که از بیت المال مسلمانان برای خود چیزی، زیاده، بردارد. حتّی، در بیت المال چیزی نگه نمیداشت. هر روز جمعه در بیت المال هرچه بود به اَرزانیان (=بینوایان) میبخشید، بعد تهِ بیتالمال را جاروب میکرد و بر جای آن نماز میخواند، و به قولی بر زمینش آب میپاشید و آنجا میغُنود (=میخوابید)… حِشمتِ (=شکوه و بزرگی) خلافت، علی را از تسلیم به حُکمِ شَرع مانع نمیشد. یکبار از یک نَصرانی (=مسیحی)، که خلیفه زِره (=لباسِ ویژۀ جنگ که از فولاد بود) خویش را نزد وی یافته بود، به قاضی شکایت کرد و چون شاهدی نداشت حکم قاضی را که به نفع نصرانی بود با گشاده رویی تَلقّی نمود. گویند این رفتار او نصرانی را به اِعجاب (=شگفتی) افکند. اسلام آورد و اعتراف کرد که زِره از آنِ علی است. علی هم آن را با یک اسب به وی بخشید. در سَخاوت (=بخشندگی) بی مانند بود و بی پروا. یکوقت تمام دارایی او چهار درهم بود، آن را نیز درهم درهم به اَرزانیان بخشید. بسا که خود به روزه سر میکرد و خوراک خویش را به درویشان میداد. گویند به دست خویش خرماستان (=باغ خرما) یهود را آبیاری میکرد، با مشقّت و رنج تمام، چندان که دستهایش از آسیبِ کار آب آورد. با این همه، اُجرتی را که بهدست آورد، صَدَقه داد. به تصدیق معاویه، اگر یک انبار کاه و یک انبار زَر میداشت، انبار زر را زودتر تمام میکرد تا انبار کاه، و همه را به مستحِقّان میداد. در عین حال در کار بیت المال دقّت و احتیاطی بی مانند می ورزید. از دقّت و احتیاطی که در رعایت حق و دین داشت طاعِنان (=عیبجویان) وی را "محدود" میخواندند. با این همه عامۀ مسلمانان، غالباً، وی را مظهرِ ُزهد و نمونۀ درستی و پارسایی میشمردند. چنان که عُمَر بن عبدالعزیز، خلیفۀ اموی، میگفت علی پارساترین مردم بود. این مایه زهد و مخصوصاً، سختگیریهایی که در کار بیت المال داشت، دنیاجویان را از او مأیوس کرد. به حَسَب و نَسَبِ یاران اهمیت نمیداد و در نظر وی آنچه می توانست برای آنها موجب مَزِیتی باشد، تقوی بود و سابقۀ مسلمانی. از این رو، به انصار و سابقین بیشتر اهمیت میداد تا به اَقویا (=زورمندان)ی قریش. حتّی، در تقسیم عَطا (=بخشش) بین اشرافِ قریش با مَوالی (=بردگان) عَجَم (=غیرِ عرب) تفاوت نمیگذاشت. این مساوات جویی او، بزرگان عرب را به خشم میآورد. امّا، وقتی بر وی اعتراض میکردند پرخاش میکرد که از من میخواهید پیروزی و برتری را با جور (=بیدادگری) به دست بیاورم. در کار دین، علی، مُداهنه (=چاپلوسی) و ریا(=دورویی) و مُسامِحه (=سهلانگاری) و تبعیض را جایز نمیشمرد. از اینرو، نصیحت مُغیرة بن شُعبه را که در آغاز خلافت وی، مصلحت چنان میدید که یکچند حُکام و عُمّال عثمان را بر سر کار نگهدارد، نپذیرفت. درصورتیکه قبول این نصیحت شاید بسیاری از دشواریهایی را که برای وی پیش آمد، مُرتَفَع میکرد (=ازبین میبرد). پایبندی وی به سیرتِ (=روش، سنّت) پیغمبر، گاه، سبب میشد که وی از آنچه مصلحتِ وقتِ وی و شاید تا حدّی برخلاف مقتَضِیاتِ عهدِ حیاتِ پیغمبر بود، خودداری ورزد. درصورتیکه رقیب وی معاویة بن ابیسفیان از قَریحۀ (=ذوق) فرصت طلبی و مصلحت بینی بهرۀ بسیار داشت و همان، سببِ پیشرفت بنی امیه شد. علی به جمع مال و مَنال علاقه یی نداشت و از آلایش به هر چه دنیوی بود، اِحتراز (=دوری) میکرد. بعد از مرگ وی جز قرآنی و شمشیری با دویست و پنجاه، و به قولی هفتصد، دِرهَم (= سکۀ نقره) چیزی باقی نماند. از فقیران و یتیمان و بیکسان دلجویی میکرد و به شب زندهداری و نماز و روزه علاقه و شوقی وافر داشت. بیشترِ شب را به عبادت به سر میآورد و جز پاره یی نمیغُنود (=نمیخوابید). از بسیاری سَجده (=عملی که نمازگزار هفت عضو خود ـ پیشانی، دو کفِ دست، دو سرِ زانو و دو شَست پاـ را بر زمین مینهد و ذِکرهای لازم را میخواند) پیشانیش پینه بسته بود... در عبادت نیز شیوه یی مردانه داشت: بی ملال و عاری از خودنمایی. در شبهای [جنگ] صِفّین وقتی به نماز می ایستاد تیر و پیکان دشمن جلوی روی او به زمین میافتاد یا از بُناگوش او میگذشت و او بی ترس و بی تزلزل به اوراد (=وِردها) و اَدعِیه (=دعاها) خویش اشتغال داشت. در بیان حق گستاخ بود و در سخنوری زبانی گشاده داشت. در سخنان او قوّتِ ایمان و شور حق طلبی جلوه داشت. سخنان حِکمت آمیز و اَشعارِ منسوب بدو یادآورِ اَمثال و غزلهای سلیمان پیغمبر است. مُرُوّتِ (=مردانگی) جاهلی عرب در وجود او تلطیف یافته بود و به صورتِ کمالِ فُتُوّت (=جوانمردی) اسلامی درآمده بود. از اینرو، نام شُوالِیۀ (=نجیب زاده)اسلام برای او برازنده مینمود. مردی میانه بالا و فراخ شانه بود با سری بی موی و شکمی پیشآمده، ریشی انبوه و سفید داشت که آن را، گه گاه، خِضاب (=رنگ، حنا) میکرد. سیمایی خوش داشت و در هنگام خنده دندانهای خویش مینمود. در جوانی و حتّی تا اواخر عمر، نیروی بدنی فوق العاده داشت. گویند با هیچکس کشتی نگرفت، الاّ که بر زمینش زد. در جنگها، مکرّر، این نیروی جسمانی او مورد اِعجابِ دوست و دشمن واقع گشته بود. دروازۀ خیبَر را که او به بازوی خویش از جای برآورد، هفت تن با هم کوشیدند تا برگردانند، ممکن نشد. یکبار صَخره یی را که پهلوانان لشکر نتوانسته بودند از جا حرکت دهند، به دست خویش برکند، چنان که آب از آن جوشید. در صلح حاکمی بود عادل و حقیقتجوی، چنان که در جنگ نیز شَهسَواری بی باک و گستاخ به شمار میآمد. شیعۀ وی او را مرتَضی علی، وَلی اللّه، اَسَداللّه (=شیر خدا) و شاهِ مردان خواندند. در واقع مَکارِم (=بزرگواریها) و فَضایلِ (=برتریها) اخلاقی او ـ و نه تنها قَرابَت (=خویشی) با پیغمبرـ سبب شد که بعدها تا به سرحدّ خدایی مورد مَحَبّت و پرستشِ بعضی از غُلاة (=غلوکنندگان و ازحدّدرگذرندگان) بشود» («بامداد اسلام»، تألیف دکتر عبدالحسین زرّینکوب، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۲، گزینه یی از صفحۀ ۱۰۹ تا۱۱۳).